التماس دعا
سلام دوستای گلم شرمنده ، فرصت نمیکنم کامنت ها رو جواب بدم و فعلا همه رو فقط تایید میکنم. به احتمال زیاد فردا عازم سفر میشیم ، البته تا عصر امروز مشخص میشه. دیشب اومدیم خونه و دوباره امروز بعد از ظهر برمیگردم به شهر خودم و تصمیم دارم برای بابابزرگم حلوا درست کنم و ببرم مزار . راستش من دیروز نتونستم خیلی اشک بریزم و یه جورایی احساس سنگینی میکنم ، بابابزرگم 6 سال قبل سکته کرده بود و بعد از 15 روز که در کما بود برگشت ولی شرایط سختی در انتظارش بود و خیلی توی این چند سال اذیت شد ، خدا رحمتش کن الان دیگه راحت شده. دیروز منطق و احساس من با هم درگیر بودند ، عقلم میگفت که اون به آسایش رسید و بعد از 86 سال زندگی پذیرفتن مرگش باید راحت...
نویسنده :
مامانی
8:59